چونک مجلس بی چنین پیغاره نیست


از حدیث پست نازل چاره نیست

واستان هین این سخن را از گرو


سوی افسانهٔ عجوزه باز رو

چون مسن گشت و درین ره نیست مرد


تو بنه نامش عجوز سال خورد

نه مرورا راس مال و پایه ای


نه پذیرای قبول مایه ای

نه دهنده نی پذیرندهٔ خوشی


نه درو معنی و نه معنی کشی

نه زبان نه گوش نه عقل و بصر


نه هش و نه بیهشی و نه فکر

نه نیاز و نه جمالی بهر ناز


تو بتویش گنده مانند پیاز

نه رهی ببریده او نه پای راه


نه تبش آن قحبه را نه سوز و آه